ریحانه کوچولو ریحانه کوچولو ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

ناردانا

شیرین زبونی دختر خوشگلم

عزیزدلم میخوام یه خاطره شیرین از شیرینی وجودت بگم، من و بابایی که خیلی خوشمون اومد و کلی قربون صدقت رفتیم. چند شب پیش رو بالکن بازی می کردی  صدام زدی و گفتی  مامانی بوردا ماه وار منم طبق روال همیشه که از لباس های روی بندرخت اطلاعات می دادی و می گفتی خشک شدن و بیا جمع کنیم و .... فکر کردم که میگی لباس هست گفتم قیزیم گَتی اِمیزه با تعجب و با یه لحن خاصی گفتی مااامااانی نجور گَتیریم ، گَ بااااااااخ بابایی اومد پیشت، با دستای کوچولوت به ماه اشاره کردی و گفتی بااابااایی من ماه ی نجور گَتیریم قربونت برم خیلی خندیدیم ،خیلی جالب بود برامون،چند روز هی می گفتیم و می خندیدیمف فدات شم عزیزم زندگی با تو خیلی شیرینه خوشگلم...
4 تير 1394

خاله جون

سلام عزیزدلم خوبی خوشگلم؟ انشالله که هم خوبی و هم شاد نمیدونم الان که وبلاگتو میخونی چندسالته کلاس چندمی ( آخیییی قربونت برم یعنی الان مدرسه میری ) بدون که یه خاطره ی مهمی رو میخوای بخونی باور کن شایدم تا الان بهت گفته باشم به خاله جون چی می گفتی، اگه گفتی اوشون آخه عزیزم خاله جون کجا و اوشون کجا و اما امروز یعنی در دوسال و پنج ماهگی برای بار اول واژه خاله جون رو عینا به زبون کوچولوت آوردی قربونت برم عزیزدلم امروز که مثل همیشه ما و خاله جون رقیه اینا خونه مامان جون اینا بودیم تو خاله جون رقیه رو خاله جون صدا کردی بدون هیچ حرف و صوت اضافی وما همه این شکلی شدیم دوست دارم دختر خوشگلم ...
28 خرداد 1394

خرید نصف شبی

عجب کاری!!!!! دخترم همیشه از خواب بیدار میشی و آب میخوری و میخوابی. ولی دیشب حوالی 5 صبح بود که بیدار شدی و شیر خواستی ولی متاسفانه تو خونه نداشتیم، هر چقدر گفتیم که شبه و تاریکه و مغازه ها بسته ست و ... اصلا راضی نشدی و گریه می کردی که بابایی تسلیم شد و گفت یه مغازه میشناسم که 24ساعته بازه، خلاصه با بابایی رفتین 5 صبح خرید کردین و اومدین! اصلا تا به امشب سابقه نداشتا، خب اینم یه تجربه جدیدی بود
22 خرداد 1394

عزیزدلم در پارک آنالار

عزیزم امسال اولین بار که به پارک رفتیم با سرسره ها بازی می کردی و لذت میبردی ولی برخلاف پارسال ترسیدی سوار تاب بشی راستی اصلا یادت نبود که پارسال هم به پارک می رفتیم جالبتر از اون اینو بگم اصلا تاپ شلوارک پوشیدنای پارسال یادت نبود و تا چند روز وقتی تنت کردم خیلی متعجب می شدی و می گفتی مامانی دست و پاهام بازه دیده میشه شاید بخاطر اینه که تو منطقه کوهستانی هستیم، بیشتر وقتا هوا سرده و بچه هامدت کمی لباس تابستونی تن می کنن شایدم بخاطر کوچولو بودنته فدای دختر کوچولوم بشم           انشالله همیشه شاد و خندون باشی عزیزم ...
20 خرداد 1394

مشگین شهر

آبشار مصنوعی پل معلق، واااااااااااااااااااای                 پارک جنگلی که دخترکم مثل من و باباییش میترسه سوار وسایل بازی بشه     ...
14 خرداد 1394

عجبااااااا

سلام عزیزکم فدات بشم نازنینم دو تا حرف خوشمزه ای که میگی رو  میخوام برات ثبت کنم که انشالله وقتی تونستی بخونی کلی بخندی اگه دونستی کَ کَ یعنی چی؟ ویا ک ک؟ کَ کَ یعنی بزرگ ک ک یعنی کوچک بخدا دوست دارم عزیزم     ...
25 فروردين 1394

سه تایی

خانواده سه نفری ما از زبان دختر خوشگلم: مامانی      بابالی    نَحنَ بالا مامانی                بابایی          ریحانه بالام قربونت برم مامانی ...
15 فروردين 1394

محمدطاها

خداروشکر زردی محمدطاها فقط یه ذره زیاده، مقدارش سیزدهه، دکتر گفته تو خونه  24 ساعت زیر دستگاه نگه دارین خوب میشه، انشالله ...
14 بهمن 1393

محمدطاها

دخترکم تاتامهدی (محمدطاها) زردی گرفته دیروز باباییش و مامانجون بردنش پیش دکتر شیری، دکتر گفته زردی داره و باید با آزمایش مقدارش مشخص بشه امروزم که جمعه ست و آزمایشگاه ها تعطیله قراره فردا ببرنش هم برا تست گوش هم برا تست تیرویید و هم آز زردی انشالله که زردیش زیاد نباشه و نیاز به بستری نداشته باشه خیلی خیلی سخته یاد بستری شدن تو که میوفتم وااااااااااای خیلی روزای بدی بود انشالله تکرار نمیشه انشالله فقط روزای خوش و شادی داشته باشیم خاله جونا لطفا دعاش کنین اینم خوش تیپ خاله البته این عکس برا پریروزه که از بیمارستان اومدن خونه گل پسرمون تو این عکس دوروزشه ...
10 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناردانا می باشد