ریحانه کوچولو ریحانه کوچولو ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

ناردانا

واکسن یکسالگی

مامانی بعدازظهر از بینیت چرک خونی اومد خیلی ترسیدم و نگران شدم به بابایی زنگ زدم که زود بیاد امروز ببریمت  پیش دکترسلطانی دکتر گفت چون سرماخوردگی و عوارض واکسن افتاده رو هم تبت زیاد شده وگفت احتمالا از فردا دیگه تب نمیکنه چند تا شربت جدید و قطره بینی برات نوشت و گفت چون بینیت خشک شده و زیاد ابریزش داره خون اومده انشالله که تا فردا خوب خوب میشی فداتشم ...
17 اسفند 1392

تب

نازنین گلم الهی مامانی فدات شه سه روزه بازم تب میکنی قربونت  برم دو نسخه شربت خوردی ولی فایده ای نداشته امروز بازم میریم دکتر خیلی نگرانم عزیزم میترسم دلیل دیگه ای داشته باشه امشب تو خواب خیلی ناله میکردی مامان فدات شه انشالله زود خوب میشی عزیزم خیلی دوست دارم ...
10 اسفند 1392

تاتان

دخترم خوشگلم الحمدلله امروز حالش خوبه نازنین گلم یه هفته که اوف شده بودی اصلا تاتان نمیکردی قبلا قدمات بلند بود و تعدادش کم وعجله میکردی و میفتادی که تازه یاد گرفته بودی و اروم و کوتاه قدم برمیداشتی وبیشتر راه میرفتی   که با مریض شدنت کلا تاتان فراموش شد ولی امروز خیلی خوب بودی فدات شم کلی تاتان کردی کلی راه رفتی ماشالله به ناردانام بووووووووووووووووووووووووووووووس ...
3 اسفند 1392

واکسن یکسالگی

نازنین دخترم چندروزه که اوف شده عزیزم شنبه هفته پیش 19ام  بهمن توبهداشت واکسن یکسالگی برات تزریق کردند هیچ عوارضی نشون نداد و اصلا تب نکردی نگرون بودم فکرمیکردم واکسن اثرنکرده آخه موقع تزریق یکمیش پاشید بیرون تلفنی از دکترت پرسیدم گفت یه هفته تا ده روز بعد تب خواهد کرد شنبه(یه هفته بعد واکسن) صبح از چشات و بینیت آب میومد رفتم تبریز دانشگاه و کلاسا تشکیل نشد وتا ظهر برگشتم همچنان آب از چشات جاری میشد فکرکردم سرماخوردی و زود با بابایی بردیم دکتر که شدت نگیره چندتا شربت بهت داد که کامل و با اجبار تا به امروز میخوری فرداش از ساعت 8 شب خوابیدی و برخلاف روال معمول بیدارنشدی قربونت برم نصف شب حوالی ساعت3 شدید تب کردی زود شیاف و ...
30 بهمن 1392

مرواریدسوم

عزیزدلم قندعسلم                                      سومین مرواریدشو دراورده مبارکت باشه نازنینم دوتامروارید خوشگل پایین داشتی و سومی هم از بالا دراومده فکرکنم بغلش هم سفید شده و چهارمی تو راهه فدات شم مامانی ...
24 بهمن 1392

زیارت مشهدمقدس بابایی

نازنین گلم بابایی یه هفته پیش رفته بود مشهد که امروز قبل از ظهر رسید ما هم این مدت خونه مامانجون بودیم هم بهت خوش گذشت چون تنها نبودی و با خاله زهرا و فاطمه بازی میکردی هم گریه میکردی چون تو ددر(گردش)میخواستی و بابایی پیشمون نبود که با ماشین بریم ددر . اولش قراربود سه تایی بریم مامانی و بابایی و دخترخوشگلمون ولی هم بلیط هواپیما پیدا نکردیم هم هوا خیلی سرد بود و بابایی که خیلی دلش میخواست بره ما موندیم و بابایی با اتوبوس رفت اینم سوغاتی بابایی برای دخترخوشگلمون ...
14 دی 1392

شب یلدای 92

اولین شب یلدات مبارک ناردانام                              قربونت برم که اجازه دادی یه لحظه کلاه بمونه رو سرت   ...
1 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناردانا می باشد