عزیزدلم میخوام یه خاطره شیرین از شیرینی وجودت بگم، من و بابایی که خیلی خوشمون اومد و کلی قربون صدقت رفتیم. چند شب پیش رو بالکن بازی می کردی صدام زدی و گفتی مامانی بوردا ماه وار منم طبق روال همیشه که از لباس های روی بندرخت اطلاعات می دادی و می گفتی خشک شدن و بیا جمع کنیم و .... فکر کردم که میگی لباس هست گفتم قیزیم گَتی اِمیزه با تعجب و با یه لحن خاصی گفتی مااامااانی نجور گَتیریم ، گَ بااااااااخ بابایی اومد پیشت، با دستای کوچولوت به ماه اشاره کردی و گفتی بااابااایی من ماه ی نجور گَتیریم قربونت برم خیلی خندیدیم ،خیلی جالب بود برامون،چند روز هی می گفتیم و می خندیدیمف فدات شم عزیزم زندگی با تو خیلی شیرینه خوشگلم...