ریحانه کوچولو ریحانه کوچولو ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

ناردانا

قربونت برم

قربونت برم کوچولوی شیرینم این اولین عکس از نی نی خوشگلمه که بابایی رو گوشیش گذاشته بود. ای خدا شکرت ...
6 تير 1394

ریحانه و محمد طاها

عزیزم به محمد طاها که تاتامهدی می گفتی تقریبا یه ماه میشه که طاها میگی قبل از اینکه طاها گفتن رو یادبگیری می گفتی اسم محمدطاها رو مهدی بزارین من بلدم مهدی بگم               ...
5 تير 1394

شیرین زبونی دختر خوشگلم

عزیزدلم میخوام یه خاطره شیرین از شیرینی وجودت بگم، من و بابایی که خیلی خوشمون اومد و کلی قربون صدقت رفتیم. چند شب پیش رو بالکن بازی می کردی  صدام زدی و گفتی  مامانی بوردا ماه وار منم طبق روال همیشه که از لباس های روی بندرخت اطلاعات می دادی و می گفتی خشک شدن و بیا جمع کنیم و .... فکر کردم که میگی لباس هست گفتم قیزیم گَتی اِمیزه با تعجب و با یه لحن خاصی گفتی مااامااانی نجور گَتیریم ، گَ بااااااااخ بابایی اومد پیشت، با دستای کوچولوت به ماه اشاره کردی و گفتی بااابااایی من ماه ی نجور گَتیریم قربونت برم خیلی خندیدیم ،خیلی جالب بود برامون،چند روز هی می گفتیم و می خندیدیمف فدات شم عزیزم زندگی با تو خیلی شیرینه خوشگلم...
4 تير 1394

خاله جون

سلام عزیزدلم خوبی خوشگلم؟ انشالله که هم خوبی و هم شاد نمیدونم الان که وبلاگتو میخونی چندسالته کلاس چندمی ( آخیییی قربونت برم یعنی الان مدرسه میری ) بدون که یه خاطره ی مهمی رو میخوای بخونی باور کن شایدم تا الان بهت گفته باشم به خاله جون چی می گفتی، اگه گفتی اوشون آخه عزیزم خاله جون کجا و اوشون کجا و اما امروز یعنی در دوسال و پنج ماهگی برای بار اول واژه خاله جون رو عینا به زبون کوچولوت آوردی قربونت برم عزیزدلم امروز که مثل همیشه ما و خاله جون رقیه اینا خونه مامان جون اینا بودیم تو خاله جون رقیه رو خاله جون صدا کردی بدون هیچ حرف و صوت اضافی وما همه این شکلی شدیم دوست دارم دختر خوشگلم ...
28 خرداد 1394

خرید نصف شبی

عجب کاری!!!!! دخترم همیشه از خواب بیدار میشی و آب میخوری و میخوابی. ولی دیشب حوالی 5 صبح بود که بیدار شدی و شیر خواستی ولی متاسفانه تو خونه نداشتیم، هر چقدر گفتیم که شبه و تاریکه و مغازه ها بسته ست و ... اصلا راضی نشدی و گریه می کردی که بابایی تسلیم شد و گفت یه مغازه میشناسم که 24ساعته بازه، خلاصه با بابایی رفتین 5 صبح خرید کردین و اومدین! اصلا تا به امشب سابقه نداشتا، خب اینم یه تجربه جدیدی بود
22 خرداد 1394

عزیزدلم در پارک آنالار

عزیزم امسال اولین بار که به پارک رفتیم با سرسره ها بازی می کردی و لذت میبردی ولی برخلاف پارسال ترسیدی سوار تاب بشی راستی اصلا یادت نبود که پارسال هم به پارک می رفتیم جالبتر از اون اینو بگم اصلا تاپ شلوارک پوشیدنای پارسال یادت نبود و تا چند روز وقتی تنت کردم خیلی متعجب می شدی و می گفتی مامانی دست و پاهام بازه دیده میشه شاید بخاطر اینه که تو منطقه کوهستانی هستیم، بیشتر وقتا هوا سرده و بچه هامدت کمی لباس تابستونی تن می کنن شایدم بخاطر کوچولو بودنته فدای دختر کوچولوم بشم           انشالله همیشه شاد و خندون باشی عزیزم ...
20 خرداد 1394

مشگین شهر

آبشار مصنوعی پل معلق، واااااااااااااااااااای                 پارک جنگلی که دخترکم مثل من و باباییش میترسه سوار وسایل بازی بشه     ...
14 خرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ناردانا می باشد