بابایی اومد
دخترکم دیشب ساعت8 بابایی از پابوس امامرضا(ع) برگشت
بابایی زیارتت قبول حق
این مدت ما هم خونه مامان جون اینا بودیم که خداییش خیلی بهشون زحمت دادیم بخصوص به مامانجون،تا میخواست بلند شه میگفتی جوجو(بغل) مامانجون هم فوری بغلت میکرد حتی موقع آشپزی هم بغلش بودی،اگه خونه خودمون میموندیم مطمینن نمیتونستم از پس شلوغیات بربیام.
خیلی خیلی ممنون از مامانجون بخاطر مهربونیاش
خاله جون فاطی هم برا فرجه ها اومده بود ولی تو نمیزاشتی درساشو بخونه تا تو دستش خودکار میدیدی میگفتی بده گربه ببره هی میگفت به من خاله جون بگو نه ماهما(فاطمه) تو وروجک هم سر به سرش میزاشتی و با شیطنت میگفتی ماهما ماهما
خاله جون زهرا رو هم نه میزاشتی درس بخونه نه تلوزیون ببینه تلوزیون رو خاموش میکردی و میگفتی باااا یعنی بسته بمونه کتابش رو هم از دستش میگرفتی و میگفتی باخ همراه با اشاره سر به سمت بالا یعنی نخون
در کل خونه مامانجون اینا حکومت نظامی ریحانه خانم برپا بود
در مورد دلتنگیت برا بابایی هم بگم که اولش قهر بودی و میگفتی بابا دا پیس یعنی بابایی و دایی بد هستنچن روز بعد هم هی میپرسیدی بابا کجاست ماهم میگفتیم رفته مشهد بوس کنه،حسین وای کنه،دو سه روز آخر هم میگفتی باباگَ یعنی بابایی بیاد که تو تلوزیون عزاداریهارو نشون میدادیم و میگفتیم هنوز حسین وای تموم نشده،که خداروشکر زود راضی میشدی
راستی بهونه خونمون روهم میگرفتی اونم از بامداد به بعد مثلا 5 نصف شب
میگفتی بریم خونمون مامانجون میگفت اینجا خونمونه دیگه تو هم میگفتی مال آباباست
الان دیگه دلتنگیا تموم شده و بابایی پیشمونه و خونه خودمونیم
و اما سوغاتیای ناز گلم
ماشین
دُن
جی جی
جی جی
پاپان
آپ که تازگیا هم میگی دُت
اینم از طرف دایی جون