بیست و سه ماهگی
عزیزکم بیست و سه ماهگیت مبارک
انشالله فقط یه ماه مونده به تولد دو سالگیت ،به به
پروژه از مای بیبی گرفتنت هم خداروشکر براحتی تموم شد دو سه روز قبل ورود به 23ماهگی شروع کرده بودم که همون دوسه روزه یاد گرفتی و جیش میگفتی ،فقط شبا میبستم البته فقط برا چهارساعت ،حوالی سه نصف شب میخوابیدم تا اونموقع جاتو خیس نمیکردی صبح هم حوالی هفت باز میکردم و میبردمت جیش میکردی و باز میخوابیدیم که باز هم جاتو خیس نمیکردی نمیفهمیدم کی جیش میکنی و مای بیبی میبستم که تقریبا ده روز بعد شب هم نبستم و وقتی تو خواب تکون میخوردی میبردمت جیش میکردی البته کلا تو خواب بودی که موفقیت آمیز بود و اینگونه مای بیبی رو کلا از زندگیمون حذف کردیم
فقط مامانی تو بَ کردن مشکل داری دهها بار میبرمت توالت و ننشسته برمیگردی آخرشم با زور و گریه بَ میکنی حتی برا صبحونه هم برات آش میدم ولی تاثیر نمیزاره، رفتیم پیش دکتر گفت دارو بدم عادت کرده میشه گفت زود از مای بیبی گرفتی هنوز کوچیکه یاد نگرفته ؟
به غذاهات روغن زیتون میریختم دوروزی اثر کرده بود و صبح بار اول میرفتی جیش میکردی و بار دوم بَ ولی فکر کنم اونم دیگه اثر نمیکه ذو سه روزه هم بابایی تونسته روغن زیتون خالی رو با قاشق بهت بده انشالله که تاثیر میزاره
و اما حرفای کوچولوم...
مامانی تقریبا هرچی میگم میتونی تکرار کنی
از بیر تا آلتی(1تا6)رو حفظی و به ترتیب و به تنهایی میشماری
بعضی از رنگارو هم بلدی
مِنِت..........................مهران(عمراّ کسی بتونه حدس بزنه)
مَسی.......................مهسا و یثنا
آماسی.....................هندونه و همش
ماهما....................خاله جون فاطی(نمیدونم چرا همه نوه ها اسم فاطی رو میگن)
و خیلی خیلی کلمه دیگه که بعدا مینویسم امر میکنی که اپ تاپو ببندم
راستی دخترکم قراره فردا بابایی بره زیارت امامرضا(ع) هنوز نرفته دلتنگشم نمیدونم میتونم با بهونه گیری های تو کنار بیام یا نه،میدونم که روزای سختی با تو خواهم داشت
پارسال که خیلی کوچولو بودی وقتی میگفتن بابا ،زود به در نگا میکردی و منتظر اومدنش میشدی